English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (5866 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unseat U محروم کردن نماینده از کرسی
unseated U محروم کردن نماینده از کرسی
unseating U محروم کردن نماینده از کرسی
unseats U محروم کردن نماینده از کرسی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
commision agent U نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogates U نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogate U نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
abdicate U محروم کردن
devest U محروم کردن
abdicated U محروم کردن
depriving U محروم کردن
deprives U محروم کردن
deprive U محروم کردن
abdicating U محروم کردن
dis- U محروم کردن
abdicates U محروم کردن
cut off U محروم کردن
strip U محروم کردن از
to cut off U محروم کردن
excludes U محروم کردن
exclude U محروم کردن
bereave U محروم کردن
lock out U تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening U محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . U دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment U محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
dispossessed U محروم کردن دورکردن
dispossess U از تصرف محروم کردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
unvoice U محروم از صدا کردن
dispossesses U محروم کردن دورکردن
dispossessing U محروم کردن دورکردن
dispossessing U از تصرف محروم کردن
dispossesses U از تصرف محروم کردن
dispossess U محروم کردن دورکردن
unsight U از دیدن محروم کردن
disinherit U از ارث محروم کردن
disinheriting U از ارث محروم کردن
dispossessed U از تصرف محروم کردن
disinherits U از ارث محروم کردن
disendow U از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracism U محروم کردن از حقوق اجتماعی
To cut somebody out of a wI'll. U کسی را از ارث محروم کردن
ostracises U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising U از حقوق اجتماعی محروم کردن
mayhen U ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracize U از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise U از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disbar U از شغل وکالت محروم کردن
deprive the heirs of inheritance U وراث را از ارث محروم کردن
disestablish U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishing U کلیسا را از ازادی محروم کردن
unsex U از خواص جنسی محروم کردن
ostracizing U از حقوق اجتماعی محروم کردن
attaint U مقصر دانستن محروم کردن
ostracized U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes U از حقوق اجتماعی محروم کردن
visiting correspondent U نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
declass U کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracize U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
dispossess U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate U ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to act [as somebody] U عمل کردن [به عنوان نماینده کسی]
to speak on behalf of [as representative] U از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
curtailed U محروم کردن قطع کردن
disappoints U ناکام کردن محروم کردن
foreclosed U محروم کردن سلب کردن
foreclosing U محروم کردن سلب کردن
evacuates U ترک کردن محروم کردن
curtails U محروم کردن قطع کردن
evacuating U ترک کردن محروم کردن
deprives U محروم کردن معزول کردن
interdict U قدغن کردن محروم کردن
forecloses U محروم کردن سلب کردن
foreclose U محروم کردن سلب کردن
curtailing U محروم کردن قطع کردن
depriving U محروم کردن معزول کردن
divest U محروم کردن عاری کردن
divesting U محروم کردن عاری کردن
curtail U محروم کردن قطع کردن
evacuated U ترک کردن محروم کردن
geld U بی تخمدان کردن محروم کردن
divests U محروم کردن عاری کردن
divested U محروم کردن عاری کردن
cut off U قطع کردن محروم کردن
deprive U محروم کردن معزول کردن
disappoint U ناکام کردن محروم کردن
evacuate U ترک کردن محروم کردن
thefts U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
denationalised U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
preside U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided U کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
department U کرسی
departments U کرسی
cathedra U کرسی
podiums U پایه کرسی
seater U کرسی نشین
podium U پایه کرسی
rostra U کرسی خطابه
bench U بر کرسی نشستن
cassiopeia U خداوند کرسی
benches U بر کرسی نشستن
anvils U اهنین کرسی
bar stool U کرسی میکده
rostrums U کرسی خطابه
pulpits U کرسی خطابه
lepus U کرسی الجوزاء
pulpit U کرسی خطابه
leporis U کرسی الجوزاء
sleeper wall U دیوار کرسی
rostrum U کرسی خطابه
curule chair U کرسی عاج
anvil U اهنین کرسی
chair U کرسی استادی در دانشگاه
chairing U کرسی استادی در دانشگاه
stool U کرسی [سه یا چهار پایه]
chaired U کرسی استادی در دانشگاه
woolsack U کرسی یا صندلی دادگاه
lepus U عرش کرسی الجبار
music stool U کرسی پیانو زنان
bars U کرسی خطابه وکلا
bar U کرسی خطابه وکلا
leporis U عرش کرسی الجبار
gestatoraial chair U کرسی حامل پاپ
chairs U کرسی استادی در دانشگاه
rostral U وابسته به منبر یا کرسی خطابه
bench U کرسی قضاوت جای ویژه
to have the final [last] word <idiom> U حرف خود را به کرسی نشاندن
benches U کرسی قضاوت جای ویژه
tribune U سکوب سخنرانی کرسی یامیز خطابه
stool U کرسی صندلی مستراح فرنگی مدفوع
he lost the seat U مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
To carry ones point. To have ones way. U حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
ducking stool U کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
bereaved U محروم
blighted U محروم
deprived U محروم
cold turkey U محروم
disadvantaged U محروم
sans U محروم از
choiceless U محروم از حق انتخاب
excludable U محروم کردنی
disadvantaged children U کودکان محروم
exclusion U محروم سازی
deprivable U محروم کردنی
underclass U طبقهی محروم
have not nations U ملل محروم
disinherited U محروم ازارث
subclass U طبقه محروم
underclass U طبقه محروم
lower class U طبقه محروم
to be defected U محروم شدن
dispossessor U ازتصرف محروم کننده
estopel U امرخاصی محروم شود
unhouseled U محروم از عشاء ربانی
disseisin U محروم شدگی ازتصرف
inalienable U محروم نشدنی لایتجزا
privations U محروم سازی تعلیق مقام
dehumanised U از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged U محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanizing U از خصائص انسانی محروم شدن
privation U محروم سازی تعلیق مقام
dehumanize U از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanises U از خصائص انسانی محروم شدن
To be deprived of something . U از چیزی محروم شدن ( ماندن )
infamous U محروم از حقوق مدنی ترذیلی
dehumanising U از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes U از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized U از خصائص انسانی محروم شدن
representative U نماینده
attorney U نماینده
proxy U نماینده
agency U نماینده
indicatory U نماینده
commissioner U نماینده
indicator U نماینده
attorneys U نماینده
Recent search history Forum search
1Potential
1FIRST Team Number
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Winning a Mandate in the House of Representatives Election به چه معناست
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com